ما از وقتی که یادمان می آید،هرسال نزدیک موقع تحویل سال نو، تقویم سال نو میخریدیم و درصفحۀ اول تقویمها بعد ازعبارت «تقویم سال...هجری شمسی » وقبل از«لحظۀ تحویل سال» عبارتی میدیدیم که سال قبل یعنی سال 1385وامسال یعنی 1386خبری ازآن نبود.
اگر شما هم مثل من وامثال من کمی حسّ ملتدوستی ودرد این مردم مظلوم «بیگانه شناخته شده در خانه » ، داشته باشید - که البته میدانم دارید که اگر نداشتید، حالا مشغول خواندن این صفحه نبودید-فهمیدهاید که آن عبارت چیزی جزعبارت «سال بهمان» نیست و به جای بهمان، نام حیوانی را مینوشتند که سال مربوطه با نام آن نامگذاری میشد و این رسم و آیینی بود که یادگار اجداد ما و بزرگان مردم ما بود و بر اساس گردش نام آن حیوانها که 12 حیوان بود، 12 سال میگذشت و این چرخه دوباره تکرار میشد. مردم ما معتقد بودند که بر اساس خصوصیات حیوان مربوطه ، خصوصیات خاصی در آن سال درمیان مردم جامعه دیده میشود مثلاً در سال اسب، مهر و وفا و برکت فزونی مییابد و... و این اعتقاد در میان تقریباً تمام اقوامی که « در حیطۀ سرزمینهایی که ساکنانشان حلول سال شمسی و آغاز بهار و به اصطلاح "نوروز" را گرامی میدارند» زندگی میکنند، وجود داشت و کسی آن را مال خود یا از آن بیگانه نمیپنداشت.
چنانچه عید سال نو و به اصطلاح "نوروز" هم یک عید سرزمینی است اما متأسفانه در کشور ما سعی شده است آن را با جشنهای مربوط به پادشاهان پارس ونژاد آریایی درهم آمیزند وبه خورد مردم دهند سفرۀ عید را با سفرۀ "هفتسین"جایگزین کردهاند در حالی که اجداد ما برای چیدن سفرۀ عید ، با کلمات فارسی که با حرف «س»(سین) شروع میشدند کاری نداشتند چرا که کوچکترین آشناییای با این زبان شیرین!! نداشتند. اجداد ما "گؤی" یعنی سبزه را به خاطراینکه نشانی از سبزی و رویش بود سر سفره می گذاشتند، قرآن را که به آن ایمان داشتند و آن را مایۀ رویش معنویت و انسانیت میدانستند در کنار سبزه در سفره عید می گذاشتند و تخم مرغ را که نشانی از تولّد و زندگی دوبارۀ طبیعت می دانستند،رنگ کرده و بر سر سفره میگذاشتند. ماهی بر سر سفره میگذاشتند و ایمان داشتند که در لحظۀ تحویل سال نو ماهیها به پهلو شناور میشوند و خبر از حلول سال نو می دهند. آینه را که نشانی از روشنی و روشنایی بود، بر سر سفره میگذاشتند و برای هر یک از اجزای سفرۀ عید (بایرام سوفرهسی) فلسفۀ محکم و عقلانی داشتند. پول را لای قرآن میگذاشتند و با آن متبرّکش میکردند و به فرزندان و نزدیکان هدیه میکردند تا همیشه جیبهایشان با برکت و پر از پول باشد و... ونه اینکه صرفاً به خاطر«س» بودن اول اسم چیزی ، آن را برسر سفره بگذارند چنانچه امروزه بعضیها ساعت مچی و سوسمار پلاستیکی!!! را هم برای هفت عدد کردن "سین"هایشان به کار میبرند که یک کجفهمی آشکار از این سنّت پسندیده است که توسط رسانههای دولتی و یا به اصطلاح روشنفکری غیر دولتی ایجاد شده و به آن دامن زده میشود و هدف کلی از این تبلیغات هم معرفی این عید تاریخی و باستانی به عنوان یک عید صد درصد فارسی و آریایی است در حالی که به قول یکی از دوستان ،اصلاً کلمهای معادل عید که کلمهای عربی است در فارسی وجود ندارد؛ درحالی که در تورکی «بایرام» میگویند و عید آغاز بهار هم اگر متعلق به ما تورکها نباشد،دست کم متعلق به قوم و نژاد دیگری هم نیست و یک عید و آیین سرزمینی است؛مال مردمان این خطّه از خاک زمین است و نه مال یک قوم خاص و منشأ نژادی آن به طور قطعی معلوم نشده است هرچند احتمال تورکی بودن آن با توجه به اینکه حضور تورکها در این سرزمین قدمتی هفتهزارساله دارد،بعید نیست.
نامگذاری سال شمسی بر اساس نام حیوانات دوازدهگانه یعنی تقویم تورکی اگرچه در دستگاه حکومت غیررسمی قلمداد میشد، اما در میان عامّۀ مردم رواج داشت و براساس همین باورعموم ، در تقویمها درج میشد چرا که به هرحال تا آن روز، یعنی تا دو سال پیش لااقل در این زمینه ، یعنی انتشار و چاپ تقویم و سالنامه ، این تقویمها بودند که منعکس کنندۀ افکار و اعتقاد مردم بودند(چنانچه این روشنفکرانند که باید آینه افکار مردم جامعهشان باشند) و نه اینکه افکار مردم بیانگر نوشتههای تقویمها باشند! و ناشران تقویم و سالنامه جرأت کنند به خود اجازه دهند که چارچوب فرهنگ و اعتقاد مردم را ترسیم کنند!! و ازهیچ دستگاه نظارتی هم پروایی نداشته باشند. اما چه شد که به یکباره صاحب این جرأت شدند؟!
بیایید به روزهای پایانی سال 1384 برویم. در یکی از بخشهای خبر نیمروز در شبکۀ خبر،یک خانم گزارشگر چادری و عینکی، یکی از همانها که همۀ ما میشناسیم،دربارۀ تقویمها و اسامی حیوانات مورد استفاده برای نامگذاری سالهای شمسی گزارشی تهیه کرده است که با هم میبینیم :
خانم گزارشگربه مردم کوچه و خایابان نزدیک میشود و میپرسد:«امسال چه سالیه؟» و جواب میشنود:«سال سگ.» دوباره میپرسد: «میدونین چرا میگند سال سگ و اصلاً این اسمها از کجا آمده؟ و جواب میشنود:«نه اطّلاعی ندارم» یا «میگویند خوشیمن است» و... .
سپس خانم گزارشگر خودشان به سؤالات خودشان پاسخ میدهند البته کمی بیش از«پاسخ» :
« تقویم دورهای که هر دوازده سال تکرارمیشود و هر یک از سالهای دوازده گانۀ آن با اسامی جانوران بخصوصی نامگذاری شده است ، به تقویم اثنی عشری یا دوازده گانه معروف است که منشأ چینی و خاور دور دارد! این تقویم به غیر از ایرانیها در میان هندیها ، تبّتیها و مغولها و مردم آسیای میانه رواج دارد و رواج آن درمیان ایرانیان با هجوم مغولها به ایران آغاز شده است!
این تقویم که به آن تقویم ترکی-مغولی هم میگویند ، در زمان شاهان قاجاردر مکاتبات اداری نیز مورد استفاده بود امّا در سال 1316 توسط مجلس شورای ملی! غیر ایرانی تشخیص داده شد! و غیر رسمی اعلام شد!امّا هنوز در میان عامّۀ مردم و به صورت غیررسمی رواج دارد. »
از نکات قابل تأمّلی که در این گزارش وجود دارد ، اعلام منشأ چینی برای تقویم تورکی و سپس اعلام پسوند ترکی-مغولی برای آن است و البته ادّعای آغاز رواج آن در ایران با هجوم مغولها به ایران! و جالبتر از همه اینکه مجلس رضا خانی که تقریباً همیشه از طرف رادیو- تلویزیون و دیگر سازمانهای حکومتی به همین نام و نیز با نام «مجلس فرمایشی» و... از آن یاد میشد ، به یکباره به «مجلس شورای ملّی»! تغییر نام میدهد. همین مطلب روشنگر این حقیقت محض است که تا پای ملیّتهای تحت ستم در ایران به وسط کشیده میشود ،به یکباره خصومت سلطنتطلب و اسلامگرا و کمونیست و ... از میان میرود و تعصّب فارسی جایگزین آن میشود؛ به یکباره مجلس فرمایشی رضاخانی به «مجلس شورای ملّی»! تبدیل میشود. البته خودشان چنانچه در ماجرای تغییر نام خلیج فارس به خلیج عربی ، توسط سخنگوهای مختلف از جمله سخنگوی وزارت امور خارجه و سخنگوی دولت و نیز مصاحبههای صورت گرفته با مسئولین مختلف اعلام شد ، نام این را «وحدت ملّی همۀ ایرانیان با هر اعتقاد و مرام حول محور هویت ایرانی»! میدانند و این هشداری است برای روشنفکران و فعّالان سیاسی وفرهنگی ملل تحت ستم که هرگز به شعارهای خوشآب و رنگ هیچ گروه سیاسی با ریشۀ فارسی و مرکزگرا دل خوش نکنند و اتّحاد خود را در برابر شووینیزم فارس از دست ندهند چرا که اینها چنانچه در ماجرای روزنامۀ ایران در خرداد ماه 1385 اعتقاد و مرام پنهانی خود را علناً به نمایش گذاشتند و اعلام کردند ، به جنگ ملیّتها در تاریخ اعتقاد دارند و در پشت پردۀ تمام شعارهای دموکراسی و یا اسلامگرایی و ایران برای ایرانیان و... که سرمیدهند ، سعی در هضم فرهنگهای ملل مختلف در فرهنگ خود را دارند و بارها هم در برنامههای به اصطلاح فرهنگی و تاریخی رسانههای مختلف و نیز توسط کتابهای مختلف که با بودجههای کلان دولتی و غیردولتی چاپ میشوند،آن را علناً اعلام کرده و از افتخارات تاریخی خود میدانند و« ادّعا» میکنند که عربها ، مغولها و یونانیهای مهاجم را در خود هضم کردهاند و تورکها را هم مهاجمانی میدانند که به سرنوشت آنها دچار خواهند شد . البته بگذریم که این«ادعّا» کذب محضی بیش نیست چرا که این « ملت»عرب و یونان و یا مغول نبود که حمله میکرد که اینها ادّعا میکنند آنها را ذوب کردهاند بلکه نیروهای نظامی بودند که اغلب پس از حمله عقبنشینی میکردند و هنوز هم در حدود قابل ملاحظهای عرب در ایران زندگی میکنند که آنها هم بومی این سرزمیناند و علّت اینکه امروزه اثری از فرهنگ اقوام به اصطلاح مهاجم یونانی و مغول در ایران دیده نمیشود ، این است که آنها غیر بومی بودهاند و در واقع چنانچه گفتم فقط عدّهای نظامی بودند که حمله کرده و سپس پس از جنگ و یا بعد از اتمام دورۀ تسلّطشان به خانه بر میگشتند و البته عدّهای هم ممکن بود بمانند و هضم شوند که این هم کاملاً طبیعی است و در همۀ جوامع دیده میشود و مخصوص اینجا نبوده و ربطی هم به غنای فرهنگ فارسی و شیرینی زبان فارسی ! ندارد که اینها ادّعا میکنند عامل ذوب آنها بوده است. در واقع علّت اینکه همین قوای نظامی توانستند مثلاً اقوامی را در آفریقا «عرب» کنند، این بود که آن اقوام ازسطح تمدّن آن روز جهان عقب بودند و از خود هیچ نداشتند؛ در واقع مانند اقوام بدوی امروزی ساکن در جنگلهای آفریقا ، در حدّ غارنشینی مانده بودند و طبیعی بود که در فرهنگ عربی و مخصوصاً تعالیم غنی اسلام حل شوند و یا مانند مصر تمدّن خودشان افول کرده و نابود شده بود که نهایتاً فرهنگ عربی را پذیرفتند.
و امّا دربارۀ اعلام منشأ چینی و مغولی برای تقویم تورکی بهتر است ماجرا را از فرهنگ لغت «عمید» پی بگیریم :
در برابر واژۀ «سیچقان ئیل» آقای عمید چنین آورده است(حرف "ت" بعد از واژهها نماد تورکی بودن کلمه در این فرهنگ لغت میباشد):
«سیچقانئیل- ت. سال موش در اصطلاح ترکی ، منجّمین ترکستان در سابق یک دور نجومی ترتیب دادهاند که آن را دور اثنی عشری میگویند و عبارت از دوازده سال است و هر سال را باسم جانوری نامیدهاند. ابتدای آن سیچقان ئیل است بعد اود ئیل، بارس ئیل، توشقان ئیل ، لوی ئیل، ئیلان ئیل ، یونت ئیل، قوی ئیل، پیچی ئیل، تخاقوی ئیل ، ایتایل، تنگوز ئیل. »
کلمۀ « ئیل » دراین توضیحات، همان « ایل» به معنی سال است که کاربرد آن در زبان امروزی تورکی آذربایجانی بر همگان مبرهن است و اسامی حیوانات هم اززبان تورکی باستانی است که امروزه اغلب در تورکی شرقی یعنی گروه زبانهای سرزمین ماوراءالنهر(آسیای میانه) واقع در شرق دریای خزر به کارمیروند مثلاً« سیچان» به معنی موش را«سیچقان» میگویند و «بارس» همان« پارس» به معنی یوزپلنگ است که امروزه در ترکیه کاربرد دارد یا «توشقان» همان «دووشان» به معنی خرگوش است؛« ئیلان» یا« ایلان» به معنی مار است و «تخاقوی» همان «تویوق» به معنی مرغ است. «پیچی» یعنی میمون ؛ و« تنگوز» هم که همان« دونقوز» است ، به معنی خوک میباشد و الی آخر.
چنانچه جناب آقای عمید هم در فرهنگ لغتشان اشاره کردهاند، تدوین تقویم تورکی کار منجّمین تورکستان است نه چین و مغول!
ادّعای آغاز رواج این تقویم در ایران به زمان حملۀ مغول هم ناشی از اصرار همیشگی نظریّهپردازان شووینیزم فارس به انکار وجود عنصر تورک از زمانهای دور در خاکی است که امروزه کشور ایران نامیده میشود؛ یعنی با این کار وجود تقویم تورکی درایران و کاربرد آن در دستگاه حکومت در دورهای از تاریخ را نه ناشی از وجود ملّت تورک و باورهای ملّی آنان بلکه کار حکومت مغولها در ایران قلمداد میکنند.
به هر حال بعد از پخش گزارش مزبور از شبکۀ خبر ، میشد حدس زد که اقداماتی عملی در آیندهای نه چندان دور برای محو کامل تقویم تورکی صورت بگیرد که در تقویمهای سال 85 تا حدّی و در تقویمهای سال 86 به طور کامل خود را نشان داد و امسال حتّی یک تقویم نبود که بنویسد «سال خوک» امّا مردم ما هنوز مثل نیاکانشان این تقویم دورهای را سینه به سینه نقل میکنند و یادگار اجداد دانشمندشان یعنی منجّمان تورک را به فرزندانشان هدیه میکنند و البته قدرت این را هم دارند که روزی هر کسی همسایهاش و اعضای خانوادهاش را بیدار کند و روزی که سخن آگاهان جامعه به گوش همگان برسد و عامّۀ مردم ما بیدار شوند ، فرهنگ تورکی و از جمله تقویم تورکی نه تنها بر خلاف گمان دشمنان تاریخیمان «محو» نخواهد شد ،بلکه دوباره« رسمی» خواهد شد و تا ابد ماندگار خواهد بود.
به امید آن روز
علی آرار
فروردین 1386
آنچه در پی می آید ترجمه ای است از مقاله
New Forms of Ethnicity in
Gilles Riaux IFG
که درشماره 135-134 فصلنامه وزین وارلیق (پاییز و زمستان 1383)چاپ شده است .اصل مقاله به زبان انگلیسی به همراه پاورقیهای ارزشمند آن را در آنجا خواهید یافت.
لازم به ذکر می دانم از آنجا که ترجمه از دیگر زبانها به زبان مادری یعنی زبانی که شخصیت و هویت و جهان بینی آدمی درآن شکل می یابد بسیار آسانتراست، دوست داشتم که مقاله را به زبان مادری ام ، ترکی ترجمه کنم اما با توجه به این که آموزش زبان مادری وگنجینه واژگان آن وتعلیم اندیشیدن به زبان مادری از وظایف اولیه یک نظام آموزشی کارآمد است واینکه نظام آموزشی ما به خوبی ازعهده این وظیفه برآمده است و برمی آید! ودقیقاً به همین دلیل من وخوانندگان عزیز به حد کافی بر این زبان تسلط داریم!! مصلحت رادر آن دیدم که تلاش خود رادرترجمه مقاله به زبان فارسی ،زبان مشترک مردم کشورمان (یابه قول بعضی اساتید روشنفکران!مرکزنشین:" زبان ملی ایرانیان!که هرچه زودترباید جایگزین زبانهای بیگانه!(غیر آریایی)ای همچون ترکی وعربی وترکمنی در آذربایجان و خوزستان وترکمنصحرا(دشت گرگان؟!)شود!!! ")به کاربندم.
اشکال جدید مفهوم قومی در ایران
نمونۀ آذربایجانیها به عنوان یک جنبش اجتماعی
امروزه هنگامی که درباره ایران صحبت می کنیم باید در نظر داشته باشیم که جامعه ایران وارث یک امپراطوری چند ملیتی است که در آن گروههای قومی به طور مداوم یک نقش محوری بازی کرده اند. به هر حال مدل جغرافیایی رایج که یک مرکزیت فارسی در تضاد با اقلیتهای قومی واقع در پیرامون را ترسیم می کند دیگر قابل اجرا نیست.
در این مقاله مختصر، ما بحث می کنیم که چگونه مدرنیزاسیون ایران در جریان قرن بیستم یک پیچیدگی اجتماعی کلان را عمدتاّ به سبب تغییر نقشی که به وسیله این گروههای قومی ایفا می شد، به ارمغان آورد. گروههای قومی با از دست دادن کارکرد تعاملشان میان حکومت وگروههای اجتماعی ابتدائی، به عنوان فاکتورهای جدید اجتماعی در بحبوحه فرآیند پیچیده بازسازی جامعه ایرانی ظاهر می شوند. اثر شدید این فرآیند اخیراً در آثار بسیاری که با زنان یا جوانان به عنوان جنبشهای اجتماعی جدید سر و کار داشته اند ، مطالعه شده است.
متأسفانه مسأله قومیت مورد غفلت واقع شده است و فقط به عنوان یک عامل رسوبی درنظر گرفته شده است درحالی که هنوزیک مشخصه مهم درایران است هرچند به طریقی متفاوت از گذشته؛
اندیشیدن درباره قومیت مطلقاً ضروری است به ویژه هنگامی که به ایران از منظر دموکراتیزاسیون احتمالی آن نگاه میکنیم که درآن گروههای قومی فعالانه اشتراک خواهند جست.
این مقاله با آذربایجانیها سروکار دارد زیرا تحقیق میدانی ما در آذربایجان ایران انجام شده است ، گرچه شباهتهای بیشمارمیان دیگر گروههای قومی ازجمله کردها هم مشاهده می شود .
در طول تاریخ گروههای قومی نقش بسیار مهمی در ایران(یکی از کهن ترین سازمانهای سیاسی-اجتماعی دنیا)بازی کرده اند. ازدیدگاه هگل ، این گروهها به سبب ایجاد تعامل میان حکومت وگروههای اجتماعی ابتدائی ازجمله خانواده ، اجزای اصلی جامعه مدنی به شمار می آیند نقش آنها عبارت بود از حمایت گروههای اجتماعی ابتدائی (پایه ای) در برابر استبداد حکومت با تضمین حفاظت از آنها و فراهم نمودن پشتیبانی برای حکومت در مواقعی که بنابرعلت وجودی به آن نیاز داشت. یکی از بهترین نمونه های این ادعا انتقال یکجای ایلات کرد وترک به خراسان برای محافظت از مرزها در برابر مهاجمان ازبک در طی قرون 17 و18 است.در آن زمان وابستگی نیرومند درون قبیله ای و میان قبیله ای یک عامل تعیین کننده در تعریف هویت خودی بود .این هویت قومی توسط مذهب شیعه که به روحانیان عالیرتبه اجازه می داد گروه بزرگی از حامیان را در اطراف خود جمع کنند تقویت شد که اغلب پیوندهای قومی را با رهبر دینیشان تقسیم کردند.
جدا از ترکهای آذربایجانی که جمعیتشان به اندازه کافی بزرگ هست تا شایسته اصطلاح " گروه ملی " باشند، دیگر اقلیتهای قومی مهم وبه طور قابل ذکر، قشقایی ها و شاهسونهای ترک تبار، بختیاری های لُرولرها،متضمن معاهدات عمده ایلی درون مرزی می شوند.این ایلات بسیاری از قدرت خود را از زمان انقلاب سفید شاه سابق از دست دادند.آنها دیگر بازیگران کلیدی ای که زمانی بودند ،نیستند.تنها یک اقلیت کوچک از این گروهها هنوز مهاجرتهای سالیانه شان را انجام می دهند درحالیکه اکثرآنها ازتمایل به مسکنهای دائمی و ائتلاف در یک جامعه برای همیشه شهری شده پیروی کرده اند . آنهایی که شیوه زنگی کوچ نشینی شان را نگه می دارند، شروع به اصلاح فعالیتهای اقتصادی شان می کنند برای مثال شاهسونها به جای حفظ فعالیت محض کشاورزی، خدماتی مربوط به توریزم ارائه کردند. اگرچه مردم ایلات در مواردی مانند لباس پوشیدن،رقص یا موسیقی سوژه محدودیتهای مذهبی شده اند،تغییرات عمده در نحوه زندگی مردم کوچنشین یا سابقاً کوچنشین به طور عمده موکول به جهات اجتماعی ،اقتصادی بوده است تا کنترلهای مذهبی وسیاسی.
دو راستای عمده اجتماعی و اقتصادی که با مدرنیزاسیون ایران ظاهر شده اند،گروههای قومی را به کلی به نابودی کشانده اند.این مدرنیزاسیون با یک شیوه مستبدانه به وسیله پهلویها بنا نهاده شدو تحت انقلاب اسلامی تثبیت شد. پهلویها خواستند جامعه ایران را با نابود کردن هر آنچه که آن راکهنه می پنداشتند مدرنیزه کنند؛ قومیت یکی از اهداف اصلی بود: چنین فرض شده بود که هویتهای قومی مختلف توسط هویت ملی رایج ایرانی عمدتاً براساس خصوصیات فارسی جایگزین خواهند شد. این مدرنیزاسیون با پیامدهای عظیم اجتماعی-اقتصادی اش اتفاق افتاد اما نه به نحوی که برانگیزانندگانش انتظار آن را داشتند. انقلاب اسلامی که تا حدی ناشی از این مدرنیزاسیون سریع بود ،این فرآیند را متوقف نکرد.
برای درک بهتر این موضوع ما باید دو پدیده را توضیح دهیم :اولی شهرنشین سازی و دومی ریشه کن کردن بیسوادی.شایان ذکر است که ایران در شُرف وقوع انقلاب اسلامی،تبدیل به یک جامعه شهرنشین[1] و باسواد[2] شد .با شهرنشین شدن افراد زمینه قومی سنتی شان را ازدست میدهند و خودشان را با محیطی وفق می دهند که در آن با اشکال جدیدی ازتعاملات اجتماعی با گستره وسیعتری از مردم روبرو می شوند.این فرآیندِ ادغام عناصر مختلف اجتماع ،انطباق با یک فرهنگ شهرنشینی جدید را معنی نمی دهد .بلکه به معنی بازسازی فرهنگ سنتی در درون یک محیط شهری است . این مسأله مخصوصاً در ایران به دلیل مهاجرتهای عظیم آذربایجانیها به سوی کلان شهرها صدق می کند.در تهران آذربایجانیها که نصف جمعیت شهر را تشکیل می دهند ،محله ها،تجمعات و مساجد خودشان را دارند؛ هرچند شهرنشین سازی درایران باهیچ وسیله ای همتراز با فارس سازی انجام نمی شود .
پدیده دوم تلاش عظیم و موفق حکومت ایران برای باسواد کردن جمعیت خود است . نرخ بسیار بالای باسوادی دسترسی به اشکال فرهنگ مدرن را فراهم میکند که از غیر فارسی زبانان دریغ داشته شده است همانگونه که توانایی ادای احساسات قومی و مطالبات سیاسی و اجتماعی مبتنی برمبنای قومی درچارچوب یک گفتمان منطقی( دریغ داشته شده است). این مسأله به اصلاح تصویر آذربایجانیها از خود کمک کرد.آنها دیگر تحمل مورد استهزاء واقع شدن را ندارند .اثر متناقض یکسان سازی قومی توسط لوئیس ل. اشنایدر به خوبی ملاحظه شده بود هنگامی که اومدرنیزاسیون ملی را به صورت یک ابزار قدرتمند برای متمرکز کردن قدرت اما در عین حال به عنوان یک عامل جدایی انداز احتمالی در یک جامعه چند فرهنگی توصیف کرد. بنابر این میشود گفت که مدرنیزاسیون، گروههای قومی را به عنوان یک عامل سیاسی نیرومند سنتی در صحنه ایران ،تباه کرده است . هرچند این به معنی پایان یک ایران چند قومی چنانچه بعضی ها ادعا کرده اند، نیست بلکه بر عکس تجدید نظر در نقش ایفا شده توسط گروههای قومی ایران اجباری است . گروههایی که به واسطه نوسازی هویتهای قومی تا حد جنبشهای جدید اجتماعی که اهمیتشان در طی سالهای آینده افزایش خواهد یافت، رشد کرده اند.
ما اگر به آذربایجانیها بنگریم، میتوانیم یک احیاء مجدد درهویت قومی را تشخیص دهیم که به زمان انقلاب اسلامی باز میگردد : ایجاد مجله "وارلیق" بهترین مثال از این موضوع است اما به سبب جنگ وشرایط دشوار اجتماعی-اقتصادی دهه 80 این تولد دوباره به تأخیرافتاد وحوالی سالهای 1989-1988 درپیش گرفته شد .در آن زمان بسیاری از روشنفکران آذربایجانی خواستند فرهنگ وزبان خودشان را به وسیله انتشار لغتنامه های زبان آذربایجانی، کتابهای دستور زبان آذربایجانی و مطالعات قوم شناسانه در باره شیوه زندگی در آذربایجان ایران باز بیابند.این نوسازی فرهنگی به سرعت منجر به اظهار مطالبات سیاسی واجتماعی با مبنای قومی راجع به وضعیت زبان آذربایجانی در ایران شد.با تقاضا برای حق پخش(رادیو-تلویزیونی) یا برای گسترش حق نشر به زبان آذربایجانی ، فعالان فرهنگی اقوام به عرصه سیاسی کشیده شدند.
برای جلب حمایت آذربایجانیها آن نخبگان نیاز به ایجاد یا بازآفرینی هویت قومی ای دارند که تغییرات مهیب رویاروی جامعه ایران آن را به وسیله آنچه آنتونی دی اسمیت " مجموعه ای از افسانه هاو نمادها " نامید ، ذوب کرده است.این هویت متفاوت از هویت قومی سنتی است و اشاره به عناصر جدیدی دارد که تدریجاً در تاریخ ملی آذربا یجان ادغام شده اند.گردهمایی بابک که هر سال در کلیبر اتفاق می افتد ، یک مثال بسیار جالب توجه از این پدیده است.چهل سال پیش اگر از یک آذربایجانی سؤال می شد که درباره بابک چه فکر می کند ، جواب او متفاوت از امروز بود.
در آن زمان بابک قهرمان خاص تاریخ ملی آذربایجان -چنانچه امروز شده است- نبود. او اکنون نماد جانفشانی آذربایجانیان برای احیاء هویت ملی است . این گونه از قهرمانان به عنوان نقطۀ کانونی مقایسه با زمان حاضر و با " دیگرِ قابل توجه " در چارچوب یک نوسازی تدریجی از تاریخ قومی به خدمت گرفته می شوند.
این کوشش برای ارتقاء هویت آذربایجانی به اثبات پلورالیزم(چندگانگی) در ایران کمک می کند، پلورالیزمی که عمیقاً ریشه دار است اگرچه در آشکارسازی ظهورسیاسی اش آهسته عمل می کند.
در یک سطح معرفت شناختی، این تحولات ما را به درنظر داشتن جنبشهای قومی ِ امروز و به ویژه جنبش آذربایجانی به عنوان یک نمونه از جنبشهای اجتماعی متعدد که درایران اتفاق می افتند راهنمایی می کند. جنبشهای اجتماعی موجودیتهایی هستند که به وسیله روابطشان با حکومت تعریف می شوند.به عنوان موجودیتهایی که با عملکردشان تعریف میشوند،آنها در توانایی اتخاذ و تغییر ایدئولوژی واستراتژیشان،مطابق با طبیعت روابطشان با حکومت، از خود انعطاف نشان میدهند. به سبب پیدایش دردرون شکافهای توسعه یافته میان مراکز اداره کننده حکومتی ومحیط پیرامون،آنها متولد کشمکش و ناسازگاری هستند و بنابر این باید بر اساس طبیعت دینامیکشان در نظر گرفته شوند. این نکته مارا به تعریف سیدنی تارو از جنبشهای اجتماعی می رساند که به زبان دینامیک به صورت " مطالبات دسته جمعی توسط مردم با اهداف مشترک و انسجام در تعاملات حمایت شده با نخبگان،مخالفان واولیاء امور." توصیف شده است .با این تعریف نه تنها باید وجود سطوح مختلف تعامل را تأیید کنیم ، در عین حال باید از در نظر گرفتن درخواستهای قومی به صورت یک مطالبۀ ساده ازحکومت مرکزی دوری کنیم.اگرما می خواهیم یک جنبش قومی مانند آنچه که درآذربایجان ایران در جریان است را درک کنیم، باید روی عناصر پیچیده ای که انعطاف آن را به اثبات میرسانند و روی سطوح مختلف که این جنبش درآنها باعوامل دیگردرتعامل است، تمرکز کنیم. انعطاف ممکن است ما را به تحلیل گروههای قومی بر خسب انفصال راهنمایی کند؛ درحالی که تحلیل مبتنی بر پیوستگی بدون شک واردتراست. به عنوان آلترناتیو دیگر، مفهوم " رقابت درون اداری " آنتونی دی اسمیت دراثبات اینکه گروههای قومی تنها اولیاء امور را مورد مطالبه قرار نمی دهند بلکه همچنین نخبگان را هم مورد سؤال قرارمی دهند بسیارمفید است.
با درنظرگرفتن سطوح مختلف فعل و انفعالات، رقابت میان نخبگان و فعالان فرهنگی قومی به آسانی در ایران قابل مشاهده است.
می توان نتیجه گرفت که مفهوم قومیت در طی نیمۀ دوم قرن گذشته، تغییرعمده یافته است.استفاده مجدد از مفاهیم علمی قومشناسی که برای توصیف ایران در قرن بیستم استفاده شده است ،غیر ممکن است .همچنین نمی توان ازمسأله قومی توسط یاد کردن از یک ملت-دولت مدرن که درآن گروههای قومی محو شده اند ،اجتناب کرد. مدرنیزاسیون سریع ایران وابستگی های قومی رابه صورت یک تعامل میان حکومت وافراد نابود کرده است .اما این نابودی به این معنی نیست که قومیت مسأله ای باشد که فقط توجه تاریخدانان را جلب می کند. این مدرنیزاسیون همچنین یک فرآیند بازسازی است که عمیقاً بر گروههای قومی تأثیر گذارده است.امروز آنها دیگرعناصرسُنت نیستند؛ آنها عناصر مدرنیته شده اند که خاستگاههای متعدد جامعۀ ایرانی وبلند همتی بازیگران سیاسی جدید برای بسیج عموم با نظر به موضوعات فرهنگی را نمایان میسازند. مسألۀ قومی یکی از تمایلات عمده جامعۀ ایرانی را تأیید می کند: توسعۀ یک پلورالیزم درونزا،یک عنصر کلیدی از یک مدرنیتۀ جدید؛این پلورالیزم درونزا یک واقعیت است اگرچه هنوز صرفاً مطالبۀجامعه ای است که درآن بیان ایده های مختلف ونظرات متفاوت با نظرات حکومت ممکن باشد.